علی و مریم


عشـــــــــــــــق واقعـــــــــــــی

شب عروسیه ، آخره شبه ، خیلی سروصدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباساشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته ، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه.

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند : مریم ، دخترم در را بازکن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرند تو.

مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عرسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه میکنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست ، یه کاغذی که با خون یکی شده.

بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمیکنه ، با دستایی لرزان کاغذ را برمیداره ، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم ، دارم برات نامه می نویسم آخرین نامه ی زندگیمو ، آخه اینجا آخر خط زندگیمه.    کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود!؟ علی جان دارم میرم.   دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم نتونستم باهات حرف بزنم.       دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم ، ولی کاش منم حرفای تورو می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی ، یادته!؟ گفتم یا تو یا مرگ ، تو هم گفتی ، یادته!؟      علی تو اینجا نیستی ، من تو لباس عروسیم ولی تو کجایی !؟    داماد قلبم تویی ، چرا کنارم نمیای!؟ کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ میکنه ، کاش بودی  و میدیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.    حالا که چشمام دارند سیاهی میرند ، حالا که همه بدنم داره میلرزه ، همه زندگیم مثل  یه سریال از جلو چشمام میگذره ، روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد ، یادته !؟     روزای خوب عاشقیمون یادته !؟     نقشه های آیندمون یادته !؟       علی من یادمه ، یادمه چطور بزرگترهامون ، همونایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.       یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری.             یادته اون روز چقدر گریه کردم ، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشات قشنگتر میشه ! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم.     هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.         روزی که بابام مارا از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات.   دارم به قولم عمل میکنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.        پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه ماله تو نیستم دیگه تو رو ندارم.   نمی تونم ببینم به جای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام .  وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروسی چقدر بهم میان ! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده می خوام ببینمت. دستم می لرزه ، طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر . منم باهات میام ..........

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه ، سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهارچوب در یه قامت آشنا می بینه ، آره پدر علی بود ، اونم یه نامه تو دستشه چشماش قرمزه ، صورتش با اشک یکی شده بود ، نگاه دوتا پدر تو هم گره خورده بود نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهایشان بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه دست مریم. اومده بود بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده ، حالا دیگه دوتا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دومادر و یه داغ دیده از یه داماد نگون بخت!  مابقی هرچی مونده گذر زمانه و آینده و بازهم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند



نظرات شما عزیزان:

باربُد ...
ساعت12:08---9 فروردين 1391
دمت گرم ...
خیلی خندیدیم ...
خیلی باحال بود ...
اصلا دگرگون شدم ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:8 توسط بهزاد| |


Power By: LoxBlog.Com